ددی ‌

ساخت وبلاگ
سخت گذشت که فهمیدم که محکومیم به دوست داشتن کسانی که دوستمان دارند ! باید یاد بگیریم کسانی را بخواهیم که مارا میخواهند باید گووی احساسمان را از میدان رابطه های یک طرفه برداریماین قانون دنیاست ....قانون ناگریزی که تاوان شکستن آن « شکستن » است ! + اینو خانم نرگس صرافیان گفتند ! بر من هم سخت گذشت که اینو فهمیدم .. راست میگه قانون دنیاست چون وقتی یکی مثل من به این نتیجه می رسه ، وقتی یکی مثل خانم صرافیان میاد همین موضوع رو میگه و به همین نتیجه من میرسه قطعا قانون دنیا همینه که نتایج تجربیاتمون یکسان از آب در میاد ! + نوشته شده در سه شنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:44

قضیه جناب مدیر تولید هم تموم شد ...اوووووووف چه پاییز و زمستون پر چالش و اعصاب خوردی داشتم من امسال ‌‌..تموم شدن جفتشوووون یه نفس راحت در عنفوان روز ولنتاین در سمت سینگلی بکشم :-))) می‌خندما ، اما عملا داغونم ...آدم به یه جایی می رسه که خودش با دست های خودش آدمی که دوست داره رو به خاطر آرامش روانش حذف می‌کنه ! شاید بخشی از بزرگ شدن همین باشه .. + نوشته شده در شنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:44

این دوست معمولی باشیم دیگه چه صیغه ایه ؟!انتظارشو داشتم که ۲۴ ساعت نشده جناب مدیر تولید برگرده :-))))نوشته درسته ازدواج نمی‌کنیم ، باشه قبول ، اما دوست معمولی که میتونیم باشیم واسه روزای سخت ؟!دیگه زدم به سیم آخر ، آتیش گرفتمگفتم دیگه حتی نمی‌خوام شمارتو رو گوشیم ببینم چه برسه اینکه رفیق روزای سختم شی ، صددددد سال سیاااااه .. من خودم از پس روزای سختم بر میام ، فقط دیگه نمی‌خوام حتی شمارتم رو گوشیم ببینم ! و چت رو حذف کردم ...جاست فرند و دوست معمولی و همکلاسی و رفیق و این قرتی بازیا چیه ؟؟دوست معمولی من می‌تونه نرگس باشه که باهاش میرم سینما ، می‌تونه سمیه باشه که باهاش راحتم ، می‌تونه دختر عمه ام باشه که باهاش میرم کافه .. جنس مخالف یا می‌تونه کل زندگی من باشه ، یا هیچی من نباشه ! این نصفه نیمه بودنا چه دردی از من می‌تونه دوا میکنه ؟!گیر کردما :-/واقعا امشب دچار یه سر درد عصبی بدی شدم .. + نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:44

امروز صبح تو بیمارستان جلسه داشتیم ، یه تیپ جدید براشون زدم :-))) بوت و کیف کوچیک و پالتو جدید و اینا ... رفتم جلسه برگشتم خونه ناهار خوردم و مجدد رفتم بیمارستان ! مسئول بخش جراحی تا منو دید گفت دختر صبر کن چه بوتی پوشیده بودی صبح ، اصلا من نگاه کردم حواس منو کلا پرت کردی با اون بوت هایی که پوشیده بودی ! دیگه سوال کرد چند خریدی و از کجا خریدی و اینا .. منم گفتم زیاد دل خوش نکنید به تیپ صبحم ، فعلا به کتونی های الانم دل خوش کنید که دیشب واکس زدم براق شدن می‌خوام یه سال دیگه ازشون کار بکشم تو بیمارستان ، اون بوت هام مال جلسه و مهمونی و جاهای خاصه :-))))))))چون رو تمیزی لباسام حساسم یه سری لباس های کهنه و داغون رو اختصاص دادم به رفت و آمدم به محل کار ، لباسامو چون محیط بیمارستان کلا تمیز نیست زیاد می‌شورم حیفم میاد لباس گرون و خوشگلامو بپوشم و مدام بشورمشون ، یه روزم‌ مثل امروز که تیپ میزنم دیگه خیلی جلب توجه می‌کنه واسه بقیه :-)))))عصر هم سوپروایزر بیمارستان اومد ، یه آقای حدود ۶۰ سال نشسته بودیم در مورد قیمت گوشت و مرغ و گرونی و افسردگی ملت صحبت میکردیم ، می‌گفت موسیقی درمانی همیشه جوابه ! می‌گفت من به همه توصیه میکنم روزی یک ساعت یا نیم ساعت برید تو یه اتاق در رو ببندید و آهنگ شاد بذارید ورزش کنید ، برقصید ... میگفت آشتی با موسیقی می‌تونه حال مارو خیلی خوب کنه .. اومدم بگم من سال هاست این کار رو میکنم بعد به خودم گفتم زشته پیش سوپروایزر ، یه کم سر سنگین باشه :-)))) + نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 1:04

حقیقتا با حذف دو نفر از زندگیم با دست های خودم یعنی خاستگار اولم و جناب مدیر تولید احساس بهتری دارم نسبت به قبل !نه اینکه حال دلم خوب باشه ، نه ! واقعا حال دلم خوب نیست و با خود درمانی دارم حفظ ظاهر میکنم اما اینکه از اون همه جنگ اعصاب و تنش رها شدم حس بهتری دارم ...من درگیر جناب مدیر تولید نبودم پس نخواستنش و فاصله گرفتن ازش برام سخت نبود چون تمام ذهنم رو خاستگار اولم به خودش درگیر کرده بود .. اینکه به دلم نشسته بود ، اینکه دوسش داشتم حتی با اینکه میدونستم دارم اشتباه میکنم اما فاصله گرفتن ازش و تموم کردن رابطه باهاش برام سخت بود ! اون لحظه که بهش گفتم برام هیییچ اهمیتی نداری ، اتفاقا خیلی اهمیت داشت اما ترجیح دادم بهش نشون بدم برام اهمیتی نداره ... به هر حال تموم شد ، تمومش کردم ، رها شدم ! از یک بند و اسارت و فشار عصبی و غم و نگرانی آینده رها شدم .. از انتظار کشیدن رها شدم .. از سنجیدن و بالا پایین کردن رها شدم ، از یادآوری مشکلاتی که بقیه هر روز برام گفتنش رو تکرار میکردند رها شدم ! از مقایسه بین خاستگار اولم و جناب مدیر تولید رها شدم ...از تمام این ها ذهن من رها شد .. حس آزادی و رهایی دارم ، اما فعلا ذهنم رها شده ولی قلبم اون لحظه ای که دیدمش و دوسش داشتم و مهرش به دلم نشست و تمام این دو ماه تو روی همه وایسادم و گفتم من حتما بهش فکر میکنم و نظرات شماها برام اهمیتی نداره هنوز رها نشده ! هنوز غم این موضوع رو قلب من سنگینی می‌کنه ... گاهی تمام اتفاقات تو ذهنم مرور میشه و دلتنگ میشم اما می دونم دلتنگی بخشی از فرایند فراموش کردنه و باید این مرحله رو سپری کنم !هیچ وقت دلتنگی دلیل خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست !به قلب و روحم فرصت میدم که فرایند طبیعی فراموش کردن رو طی کنند . ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 1:04

۳ روز آف بودم ، امروز آنکال بود که نرفتم بیمارستان با دختر عمه مادرم رفتیم بیرون کافی شاپ ..اولین کافی شاپی ک رفتیم هیچی نداشت ! گفت نوشیدنی گرم و شیک طالبی یا توت فرنگی داریم ، دختر عمه منم نوشیدنی کاپوچینو سفارش داد منم شیک طالبی ! بعد چند دقه خیر سرش سفارش مارو آورد ، تو راه که نصف کاپوچینو رو ریخته بود تو ظرف زیرش ، شیک طالبی منم معلوم نبود چی بود که دختر عمه ام گفت پاشو بریم اینجا جای موندن نیست ... به خانمی که صندوق دار بود گفتم سفارشامون دست نخورده رو میز هست و خدانگهدار ! برگشتیم رفتیم برگر ذغالی بخوریم که بسته بود ، دیگه رفتیم همون کافی شاپ قبلی که هفته پیش با اون یکی دختر عمه ام رفته بودیم ، خداییش کافی شاپ خوبیه فقط این دهه هشتادیا با قلیون هایی که میکشن یهو کافی شاپ غرق دود میشه .. دیگه پیتزا پپرونی سفارش دادیم ، با نوشابه مشکی ! چون زرد نداشتند ! می‌بینید من چقدر آدم انعطاف پذیریم ؟! درسته نوشابه زرد نداشتند اما جای غر زدن نبود ، نوشابه مشکی رو انتخاب کرد :-))) خوردیم و حرف زدیم و حال کردیم ...چاق شده ام :-) دچار اضافه وزن ! ماکارونی و فست فود و برنج و شیرینی و نوشابه و خواب زیاد و تحرک کم شد نتیجه این اضافه وزن دو کیلویی من ! از همین امشب رعایت میکنم تا عید .. از همین امشب یعنی اینکه حتی چایی با قند هم نمی‌خورم ، تلخ میخورم ! فردا هم که ۱۸ ساعت سرکارم ، شنبه ۱۲ ساعت قطعا همه چربی و قند اضافی آب میشن :-))))) + نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 1:04

داشتم کتاب عشق ویرانگر رو میخوندم در مورد شخصیت های مختلف و اختلال شخصیتی مختلف نوشته ...کتاب جالبیه ، خوندنش می‌تونه برای همه مفید باشه اللخصوص برای خود من که یه بخشی از کارم تشخیص اینه که بیمارم نیاز به روانپزشک داره یا نه که ارجاعش بدم یا به روانپزشک آنکال جهت ویزیت بیمار اطلاع بدیم چون خیلی از بیمارا علی رغم اینکه بهشون میگیم حتما بعد از ترخیص به روانپزشک مراجعه کنید اصلا مراجعه نمیکنن .. من خودم ترجیح میدم بیمار تا زمانی که بستری هست با روانپزشک آشنا بشه و همونجا براش دارو تجویز بشه . گاهی هم اوضاع روانی و شخصیتی بعضی از بیمارا به قدری وخیم هست که احتمال میدم ممکنه همون شبی که من هستم حتی دست به خودکشی بزنند واسه همین تماس میگیرم به آنکال روان که یک دارو برای بیمار تجویز کنه که به صورت stat بگیره که اقلا تا صبح حالش خوب باشه و فردا ویزیت روان بشه ...با خوندن کتاب ذهنم رفت پیش جناب مدیر تولید که چقدر شخصیت ساده و روانی داره ! می دونید ؟! این آدم خیلی خودشه ! بی ریا ، خیلی راحت و روان ، اصلا شناختش سخت نیست ، اصلا شخصیتش ابعاد پیچیده ای نداره که بخوام لایه های پنهانی درونش رو کشف کنم یا عقده ای باشه عقده ها و گره های درونیش رو تحلیل کنم ! آرام و روان و ساکت و ساده و یک رو ! انقدر شخصیت ساده ای داره که اصلا برای شناختش واقعا نیاز به مشاور یا خوندن کتاب نداره !شوهر خاله ام میشناستش .. عکسش رو قبلا تو گوشیم دیده بود و دیشب بهم گفت که می‌شناسمش ، خیلی جا خوردم ! این فک و فامیل های ما کل شهر رو میشناسن ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 12:53

می دونید امروز چی روزمو ساخت ؟! اینکه انکال بودم و سرکار نرفتم که گزینه اول بود اما یه واکس براق کننده کفش خریدم ، نشستم باهاش کفشامو برق انداختم ... کتونیمو که میخواستم بندازم بره چون احساس میکردم کهنه شده مثل روز اول نوعه نووووو و براق و مشکی شد :-))))))یه واکس ۲۵ هزار تومنی روز منو ساخت ، به همین راحتی ! با اینکه کتونی نو دارم ، اما کتونی های قبلیم فک کنم با همین روش که نو نوار شدند بشه یه سال دیگه ازشون کار بکشم :-)))) گفتم اطلاع رسانی کنیم که همچین واکس های براق کننده کفش هست ، بخرید کفش هاتونو برق بندازید حالشو ببرید :-) + نوشته شده در جمعه بیست و دوم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 12:53

با تمام خود شیفتگی و غرورش خیلی انتظار داشت بهش بگم برام خیلی مهمی و برام اهمیت داری ! براش مهم بود بگم من میخوامت و خودتو می‌خوام ... چقدر عصبی شد وقتی بهش گفتم برام اهمیتی نداری .. چقدر عصبی شد وقتی بهش گفتم اون حجم پختگی که انتظار داشتم من از شما ندیدم ! پشت همه خودشیفتگی و غرورش انگار یک کودک درونی داشت که دوست داشت بشنوه چقدر برای من مهمه و من خودشو می‌خوام !!!!! چندین بار تکرار کرد من کسی رو می‌خوام که زندگی کنه ، اخلاق های بد منو تحمل کنه ... احساس کردم خودش هم می دونه اخلاق زیاد جالبی ندارهمیون حرفاش گفت من دوست ندارم همسرم سرکار بره ، برای من تربیت درست بچه هام از همه چیز مهم تره دوس دارم همسرم سرکار نره و پایه زندگیم محکم باشه من به اندازه کافی هر آنچه بخواد براش تهیه میکنم .... اما تو یک ساعت من بارها قضاوت شدم .. کاری که هرگز نه رستمی با من کرد من جناب مدیر تولید ... شاید بعضی از قضاوت هاش هم درست بود اما قرار نیست هر چیزی رو که می‌دونی به روی طرف بیاری ! این نتیجه یک رابطه لانگ دیستنس دو ماه بود ! این نتیجه یک رابطه از راه دور دو ماه بود .. اگر حالم خوب نیست فقط به خاطر دوری و فاصله بود که من تو ذهنم تصورات خیلی خوبی ازش داشتم و یهو همه تصورات خوبم بعد دو ماه بهم ریخت ... روابط لانگ دیستنس بر پایه تصورات ما شکل میگیرن نه واقعیت ! اما جناب مدیر تولید بیخ گوش خودم بود ، تو یک هفته بارها می‌دیدمش و صحبت میکردیم و هر تصویری ازش تو ذهنم شکل می‌گرفت طبق واقعیت بود نه رویا پردازی های خودم ...بازم تاکید میکنم ، به رابطه های از راه دور تن ندید .. آدم فرصت کافی برای شناخت طرفش نداره ، مدام با رویا پردازی و تصورات خودش از اون شخص یه شخص ایده آل تو ذهنش میسازه و بعدها تو ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 15:05

فاضل یک شعر قشنگی داره که تهش میگه :من نمی مانم میان برزخ وصل و فراقباید امشب یا ببوسی یا فراموشم کنی ...این یک بیت شعر باعث شد بهش بگم یا امشب به تفاهم و توافق می‌رسیم که به درد هم میخوریم یا باید همه چیز تموم بشه !شعر رو سرچ کنید بخونید ، حوصله تایپ کردن همشو نداشتم .. خیلی قشنگه ... مخصوصا این یک بیت آخرش .+ از اینکه نظرات رو بدون پاسخ تایید میکنم معذرت می‌خوام ، همه رو میخونم اما هیچ پاسخی واقعا ندارم که بنویسم ... + نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 15:05

آدم یه پلک میزنه میشه آخر هفتهچشم رو هم میزنه میشه سی سالگیچشم رو هم میزنه میشه هفتاد سالگی ....عمیقأ از ته دلم میخواد ازدواج کنم و سریع تر به زندگیم سر و سامون بدم تا دیرتر نشده !واقعا خسته ام ... حتی از انتخاب آدم ها ، از پروسه شناختنشون خسته ام ... واقعا فکر میکنم اگر خاستگار اولم رو به هر دلیل رد کردم یا نشد من دیگه حوصله هیییییچ کس رو دیگه نخواهم داشت!خستگی شناخت آدما به تن من مونده ، روح منو ازار داده و بدتر از همه اینها خانواده مادریم که همش مشکلات رو برام یادآوری میکنند ...من هم به همه مشکلات آگاهم اما دلم میخواد چشامو ببندم و رها کنم !چندین سال قبل من همچین شرایطی داشتم و پا رو دلم گذاشتم و گفتم نمی‌خوام ... هجوم مشکلات بر من انقد زیاد بود که نخواستن و تن ندادن به ازدواج برام راحتتر بود اما بعدش سال ها طول کشید که تونستم دلم رو آروم کنم ... الان که بازم دلم گیر کرده و عقلم یه چیز دیگه میگه و خانواده مادریم مدام برام مشکلات رو یادآوری میکنن نه اینکه نا امید بشم ، فقط روح و روان منو خسته میکنن ..این بار تصمیم گرفتم اگر بیشتر از این شناختمش و وااااقعا خواستمش چشامو رو همه چی ببندم و برم پی خواسته دلم ... همون یه باری که من پا رو دلم گذاشتم بسه ! اگر هم احساس کردم به درد هم نمی‌خوریم دیگه کسی رو وارد زندگیم نکنم که اینجوری درگیر بشم ....خسته ام از جنگیدنسال هاست میجنگم ، گرچه در ابعاد دیگه ای از زندگیم بسیار موفق شدم و شرایط رو به بهبودی بوده و همیشه خدا کمک کرده اما من از خود جنگیدن خسته ام ... دلم میخواد رها کنم ، همه چیییییییییییییییییییز رو ...چند روزیست جناب مدیر تولید رو ندیدم ، دیگه باهاش برنمی‌گردم و سعی میکنم با تاکسی برگردم و کلا تایم برگشتنمم باهاش اوکی نیست ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 14:16

دیگه نمیتونم برم خونه عمه ام ...یکی از فامیل های دور شوهر عمه ام که یه دختر ۵۰ ساله اس دچار سرطان سینه شده و از امروز شیمی درمانیش شروع شده و پزشکش‌ و شیمی درمانیش هم اونجاست و خونه رو بهشون دادند که دیگه بنده خدا تو یک ماه شیمی درمانیش مدام رفت و آمد نکنه ...البته که من بخوام برم مشکلی نداره اما چون می‌دونم شیمی درمانی چه دوران سختیه و سیستم ایمنیش چقدر ضعیف میشه و چقدر مستعد مبتلا شدن به هر گونه بیماری و عفونت هست و منم بیمارستانم ممکنه حداقل ناقل یه ویروس سرماخوردگی ساده باشم و اون بنده خدا مریض بشه یا اینکه الان موهاش و مژه هاش و ابروهاش ریخته ممکنه معذب باشه یا بعد شیمی درمانی حال خوبی نداشته باشه ترجیح میدم که نرم خونه و برگردم خونه خودمون ...امشب داشتم با خاله ام صحبت میکردم که سرطان سینه چقدر تو نسل مادربزرگ های ما که ازدواج کردند و شیردهی مکرر داشتند کم بوده ... و به لحاظ پزشکی رابطه ای بین بارداری و شیردهی و احتمال مبتلا به سرطان رحم و تخمدان پستان وجود داره ... یعنی نسل های قبل ما که بارداری و شیردهی بیشتری داشتند شیوع این سرطان کمتر بوده و الان یه دختر ۵۰ ساله مبتلا به سرطان سینه اس .. البته نه اینکه هر کی بارداری و شیردهی داشته لزوما مبتلا نمیشه اما احتمال ابتلا به سرطان رحم و تخمدان و پستان کم میشه !امشب یه لحظه از ذهنم عبور کرد که ماها که نعمت سلامتی رو داریم و ازش غافلیم و همش درگیر جنگیدن واسه پول بیشتر ، درس ، کار ، حرف این و اون و مسائل چرت این دنیا هستیم یه عده دارن واسه سلامتیشون و اینکه بتونن فقط به زندگیشون ادامه بدن و یه نفس راحت بکشن دارن میجنگن و ما غرق در ...خدای بزرگ کمکش کنه این دوران سخت رو بگذرونه و سلامتیش برگرده ...چطور خدا دلش میاد همچین در ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 14:16

دست و پا گر بشکند با نسخه درمان می شود

چشم گریان هم دمی با بوسه خندان می شود

ای خدا هرگز نبینم بشکند قلب کسی

دل شکسته باطنش از ریشه ویران می شود ...

+ نوشته شده در یکشنبه دهم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  | 

ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 14:16

امشب یلدا رو سرکار ، تو بیمارستان میگذرونم ::)

قرار شد فست فود سفارش بدیم ، میوه و تنقلات و این چیزا هم خواهد بود ...

بهتر از تو خونه موندن ، نه ؟!

مهم اینه که خوش بگذره که مطمئنم خوش میگذره :-)

+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام آذر ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  | 

ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 13:30

دیشب خوب بود :-) یه میز یلدایی چیدیم و پیتزا از بیرون سفارش دادیم ... وقتی پیتزا رو آوردن دم اورژانس من رفتم تحویل بگیرم اقاه بهم گفت واقعا غذای بیمارستان انقد افتضاح شده ؟! گفتم نه اتفاقا امشب جوجه بود اونم خوردیم الانم هوس پیتزا کردیم واسه میزی که چیدیم :-))))تا ۱۲ بیدار بودم به پرستارا که گلناز و نرگس بودند میگفتم امشب من کیس شکم حادتون خواهم بودم که اورژانسی باید منو بفرستید اتاق عمل :-)))) یعنی به حدی قر و قاطی و زیاد همه چی خورده بودم که واقعا کیس شکم حاد شدن رو شاخم بود ...دیگه ساعت ۱۲ که شد گفتم من میرم می‌خوابم که گلناز می‌گفت نرو تازه می‌خوایم بازی کنیم و انار بخوریم و این صحبتا .. اما انقد خسته بودم که اهمیتی ندادم رفتم گرفتم خوابیدم تا حدود ساعت ۴ که بیدار شدم و دیدم همچنان نشستن دارن تعریف می‌کنن ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 13:30

نوشته بود که سی سالگی مثل ساعت ۳ بعدظهر میمونه واسه یه سری کارا زوده ، واسه یه سری کارا دیر ....اصلا حقیقته محضه ! همیشه تو ذهنم میسنجم‌ که این کار رو بکنم ؟! بعد میگم نه دیگه دیر شده سی ساله ام شده بهتره یه مسیر دیگه انتخاب کنم .. واسه یه سری کارهام که میگم هنوز سی سالمه وقت زیاده ! زوده ! شاید بحران سی سالگی که میگن همینه ... عین ساعت ۳ بعدظهر که میگی دیره دیگه واسه این کار ، بمونه فردا ... ولی اگه هدفت مثلا قدم زدن تو یه عصر دلپذیر باشه ، خوردن یه شام لذیذ تو یه رستوران میگی هنوز کوووو تا شب ، وقت هست ! + نوشته شده در جمعه یکم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 13:30

امروز سومین روزی هست که آفم ، البته امروز آنکال هستم ، فردا بازم آف هستم ..دیگه باید انرژی هامونو ذخیره کنیم واسه تاریخ ۲/۲/۲ که ملت هر چی نه ماه قبل کاشتن دلشون میخواد تو این تاریخ برداشت کنن :-/و دهن ما قراره سرویس بشه ! تعطیلات عید فطر هم هست و همه می‌خوان آف باشن فرار کنن :-)))) اما من هیچ آفی نخواستم عوضش آف وسط ماه درخواست دادم که اگه شد برم یه مسافرت چند روزه ...دیگه هر سال یه تاریخ رندی هست مثلا سال دیگه ۳/۳/۳ ، بعدش ۴/۴/۴ و .... گیریم با این تاریخ های رند :-/ + نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 1402 ساعت: 12:48

وای بر ما

وای بر ما

خبر از لحظه پرواز نداشتیم

تا می‌خواستیم لب معشوقو ببوسیم

پریدیم که !

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  | 

ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 1402 ساعت: 12:48

دیشب دو مورد با سابقه خودکشی داشتیممورد اول مریض خودم بود یه چهره زیبا و آروم با یه پوست سبزه ... هر کسی این دختر رو میدید تو همون لحظه اول میفهمید چقدر دختر خوبیه و چقدر می‌فهمه ... گفت سابقه خودکشی داشتم پارسال ، یعنی بهمن ۱۴۰۰ ! گفت دلیلش خیانت همسرم بوده .. گفتم خیانت ؟! یعنی تو به این خوشگلی و خانمی به چشم شوهرت نیومدی و رفته خیانت کرده ؟! می‌گفت همسرم قبل از اینکه ازدواج کنیم عاشق یک زنی بوده که چند سال هم از خودش بزرگتر بوده ، می‌گفت خانواده اش به خاطر اینکه همسرم بیخیال اون زن بشه منو براش گرفتن .. می‌گفت من حتی تا شب نامزدی شوهرمو ندیدم ، پدرم یه کارگر ساده اس ۶ تا بچه ایم‌ تو نون شبمون هم مونده بودیم ، می‌گفت پدرم کارگر برادر شوهرم بوده وقتی برادر شوهرم منو میبینه ازم خوشش میاد و با مادر شوهرم میان خاستگاریم منم قبول کردم .. تا شب نامزدی که همو دیدیم ! می‌گفت هیچ علاقه و رغبتی به من نداشت ، هیچی برام نمیخرید ، هیچ محبتی بهم نمی کردم و هرازگاهی می‌گفت میرم کرج کار کنم .. نمی‌رفت کار کنه ، میرفت پیش اون خانم که ساکن کرج بود ! می‌گفت این اواخر حتی پیش من می‌نشست با اون خانم تصویری صحبت میکرد .. می‌گفت وقتی بچه ام به دنیا اومد و متوجه این خیانت شدم خودکشی رو تنها راه پایان این غم بزرگ برای خودم میدونستم و یه مشت قرص خوردم و دیگه نفهمیدم چی شد .. می‌گفت حدود یکماه تو کما بودم و مرگ رو تجربه کردم ، بعد یک ماه بر میگرده و می‌گفت پزشک معالجم بهم می‌گفت برگشت تو به زندگی فقط یک معجزه اس !گفتم بچه ات چی ، میبینیش ؟! می‌گفت من اصلا بچمو ندیدم و نمی‌ذارن ببینمش ، تمام فامیل های شوهرم بلاکم کردند و شوهرم تهدیدشون کرده اگه هر کدومشون باهام در ارتباط باشن بلایی سرشون میاره .. می ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 1402 ساعت: 12:48

عزیزانی که سزارین میکنن هیچ وقت فکر نمی کردن پی‌پی کردنشون یه روزی انقدر برای یه نفر مهم باشه که برای ما مهمه :-)))))یعنی انواع شیاف و شربت تو باسن و حلق اینا ریخته میشه که مدفوع داشته باشن ، یه وقتایی انقد ازشون می‌پرسیم مدفوع داشتی ؟! که فکر میکنن اگه مدفوع داشته باشن چه کار خارق العاده ای کردن :-)))))))یا یه وقتایی انقد می‌پرسیم مدفوع داشتی ؟ میگه نه ، باز نیم ساعت دیگه داشتی ؟ نه ، باز یه ساعت دیگه ، داشتی ؟ نه ! یهو در حالیکه دارم پرونده می‌نویسم همراهش میاد با یه شوق وصف نشدنی میگه مدفوع داشت ، مدفوع داشت ، همین الان داشت ، خوب داشت بهشون میگم خب چشمت روشن ، پرونده ات کامله ترخیصی برو به سلامت :-)))امروز به یه مریض شربت mom دادم دستورش هم بهش گفتم که یه کم بریزه تو لیوان با آب قاطی کنه بخوره ، بعد همراهش دو لیوان پر از خود شربت ریخته بود تو حلق این بیچاره :-/ با افتخار هم می‌گفت چقدر از اون شربت mom ریخته تو حلق مریض بدبخت که یه ذره مدفوع داشته باشه ترخیص بشن :-/بعضیارو‌ هم مجبورم تهدید کنم که داروهاتو نخوری مدفوع نداشته باشی ترخیصت نمیکنم یه شب دیگه میمونی حالت جا میاد ، دیگه از ترس اینکه یه شب اضافی نمونن تو بیمارستان شیاف و شربت و هر چی دارن درست مصرف میکنن ، پیاده روی میکنن که مدفوعه بیاد ترخیص بشن :-)))))خلاصه اونا که نمی دونن اما سلامت و عملکرد روده هاشون بعد از عمل برای ما بسیار مهمه !پی پی کردن مریض هام یه معضله واسمون :-)))))تو زایمان طبیعی ها مدفوع مهم نیست ، ادرارشون مهمه ، همین که ادرار داشته باشن کافیه ...این یکی از تفاوت های مهم بعد زایمان طبیعی و سزارین هست .. + نوشته شده در جمعه هجدهم فروردین ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 59 تاريخ : شنبه 19 فروردين 1402 ساعت: 20:50